از شمارۀ

وصف راز

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

در مسیرِ صمیمیت

نویسنده: فاطمه شهدادی

زمان مطالعه:3 دقیقه

در مسیرِ صمیمیت

در مسیرِ صمیمیت

از روابط انسانی، آن قسمتی را دوست دارم که احساس کنیم قدری صمیمی‌تر شده‌ایم. دیگر مکالمات‌مان به سلام و احوالپرسی ختم نمی‌شود. می‌توانم این عکس را بفرستم و بگویم یاد تو افتادم. این فیلم را تو هم ببین. راستی پای مادرت بهتر شد؟ گفته بودی شب‌ها درد، امانش را می‌برد.

 

اما هنوز این وسط چیزی کم است؛ وجود یک لغزش را در طناب دوستیِ بین‌مان حس می‌کنم. من دلم می‌خواهد به تو نزدیک‌تر شوم. دلم می‌خواهد حرف‌های‌مان از روزمره‌ی عادی هم فراتر برود. دلم می‌خواهد نشانی از من در ذهن تو بماند. اینجاست که پایه‌های اعتماد را بنا می‌کنم. اولین‌اش، گفتنِ یک راز است؛ بی‌خطرترین‌شان. عجیب است که چطور به‌اشتراک‌گذاشتن رازها، هم به تو و هم به طرف مقابل احساس امنیت و تکیه‌گاه‌بودن می‌دهد؛ این‌که ما حالا در نقطه‌ای هستیم که می‌توانیم به صمیمیت‌مان عمق بدهیم و آن بخش از وجودمان را که دریچه‌اش را به روی آدم‌های دیگر بسته‌ایم، قفل کرده‌ایم و کلیدش را قورت داده‌یم؛ به روی یک‌نفر باز کنیم و او را به خصوصی‌ترین لایه‌های زندگی‌مان، جایی که فقط خودمان در آن ساکن هستیم، راه بدهیم.

 

می‌دانی؛ عموماً نفسِ شراکت در چیزی، انسان‌‌ها را به هم نزدیک می‌کند، مثل شراکت در یک راز. به‌اشتراک‌گذاری‌اش این معنا را القا می‌کند که من می‌خواهم این احساس را به تو بدهم که می‌توانم با تو صادق‌تر باشم. می‌توانم یک نمونه‌ی بی‌نقاب از خودم باشم. با گفتن رازها، بین ما صمیمیت جالبی شکل می‌گیرد. گاهی هم این‌گونه پیش می‌رود که «من سخن نگفته، تو به سخن می‌رسی.» با بیانِ رازها به احساس تعلق دست پیدا می‌کنیم؛ احساس تعلق‌خاطر. یعنی با وجود این‌که رازم را می‌دانی و در مقابل تو آسیب‌پذیر شده‌ام؛ هنوز هم می‌خواهم تو را کنار خودم داشته باشم. ردی از خودم، یا بهتر بگویم قسمتی از روحم ممکن است برای همیشه همراه تو بماند.

 

حالا وقتی رازی را برایم بازگو می‌کنند؛ مثل چیز شکننده‌ای با آن برخورد می‌کنم. می‌خواهم ثابت کنم لیاقت دارم که شنونده‌ی این قسمتِ خصوصی از آدم‌ها باشم. بعضی‌وقت‌ها هم رازها و حرف‌های تاریک و بخش دوست‌نداشتنیِ وجودمان را ابراز می‌کنیم تا باری از دوش‌مان برداشته شود. تصور کنید برای یک عمر هر روز باید صد کیلوگرم بار را روی شانه‌های‌تان تحمل می‌کردید، اما حالا این حجم را روی روح‌تان دارید که به‌مراتب سنگین‌تر است.

 

این که آدم امنی برای رازهایت پیدا کنی هم البته سخت است. تو می‌دانی به‌اشتراک‌گذاری رازها با آدم‌ها، به‌مثابه دادنِ اسلحه به دست آن‌هاست؛ با این تفاوت که می‌دانی آدمِ درست هرگز به سمت تو شلیک نخواهد کرد. گفتنِ راز به آدم نادرست هم خودش می‌تواند بیشتر از سنگینیِ رازها، نابودکننده باشد. او حالا نقطه‌ ضعفی از تو در دست دارد که تو را در مقابلش آسیب‌پذیر می‌کند. این‌که انتخاب کنی در مقابل چه کسی آسیب‌پذیر شوی بی‌آن‌که هراس داشته باشی تو را مورد تهدید قرار دهد هم کار دشواری‌ست!

 

از عهده‌ی روابط انسانی برآمدن، پیچیده‌ترین بخشِ انسان‌بودن است. گاهی آدم با چند کلمه حرفِ ساده می‌تواند صمیمتی حدناپذیر را میان خودش و دیگری ایجاد کند و گاهی همین چند کلمه، زمینه‌ی به‌پایان‌رسیدنِ یک رابطه‌ی انسانی را به‌بدترین شکل فراهم می‌کند. اما چه کنیم که انسان، موجودی‌ست اجتماعی!

فاطمه شهدادی
فاطمه شهدادی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.